my famous world ep8


ss501_story

به سمت خونه پسرا راه افتادم نمی دونم جونگ مینو با چه کاری مشغول کرده بودن که تا الان خبری ازش نشده بود همین طور خیلی هم کنجکاو بودم که بفهمم قدمامو تند تر کردم انقدر تند که احساس کردم که دیگه راه نمی رم بلکه می دوئم!داشت می رفتم که یهو خوردم به یه دختره یه پسرم کنار اون دختر بود که من تا خوردم بهش شروع کرد به غر زدن:هی خانوم چه کار می کنی؟اصلا جلوتو نگاه می کنی؟هی ببینم نکنه کوری؟(بابا یکی یکی)که یهو سرمو اوردم بالا پسر جا خورده بود دهنشم دو متر باز بود از رو زمین بلند شدمو رو به پسر گفت:خوب جواب سوال اولببخشید حواسم نبود سوال دوم بله نگاه می کنم ولی گفتم که حواسم نبود!سوال سوم می بینی که کور نیستم هم تورو می بینم هم دوست دخترتو!دوست دخترته دیگه؟!

پسره سرشو تکون داد و گفت:ماشاالله چه حافظه ای!

من:جانم؟جا عذر خواهیته؟!و بعد به دختره کمک کردم که از رو زمین بلند شه

پسره:چیش عذر خواهی؟ببخشیدا من باید عذر خواهی کنم یا تو!

من:ببخشید که تو به من گفتی کور!ولی در هر حال من عجله دارم باید برم  !بعد رومو کردم به دختره و گفتم:ببخشید داشتم می رفتم که یهو برگشتم:اوه یادم رفت یه ذره هم به ابن دوست پسرت ادب یاد بده!

پسره

:نیست دوست پسرخودتو گروهت خیلی ادب دارن!(دیگه به اونا توهین نشه که الان جوش می یارما!)

من:اییی دیگه خیلی دارم می شنوما خوب دیگه من برم

بعد حرکت کردم و 10 دقیقه بعد به خونه پسرا رسیدم.زنگ زدم جونگ مین بدونه جواب دادن درو باز کرد وقتی رفتم تو  همین که از در وارد شدم جونگ مین اومد طرفم و گفت:وای خوب شد اومدی دوساعته دارم می گردم اما هنوز یه دونه هم پیدا نکردم!

من:چی؟

جونگ مین:پسرا واسم یه گونی هویج خریدن گفتن تو انباری گذاشتن!

من:هی پس نخود سیاهشون این بود؟!

جونگ مین:هاااااااان؟

من:هیچی ولی گشتن بسه بدو بریم که نریم سرمون کلاه رفته بعد دستشو کشیدمو داشتیم از در می برمش بیرون که یهو گفت:هی وایسا کجا می ری واسه چی من که بیرون بیا نیستم الان گشنمه بعد

من:مگه گشنت نیست؟

جونگ مین:خوب چرا شدید!

من:پس می خوای اینجا باشی که چی؟نه من بلدم نه تو چطوری می خوای غذا درست کنی؟

جونگ مین: اینم حرفیه پس بدو که بریم

دم در رستورانی که بقیه توش بودن:

جونگ مین:نمی شه بریم یه جا دیگه؟

من:نه بیا بریم تو من می خوام بریم اینجا

جونگ مین:اکی بریم!

رفتیم تو دم در وایسا بودم داشتم دنبال بچه ها می گشتم که یهو دیدم یه گوشه رستوران نشستن دارن با هم حرف می زنن!

جونگ مین:چیه داری وضعیت اب و هوایی مشخص می کنی؟!چیه بیا بشینیم

من:نه پاشو اینجا خیلی تو دیده!بریم اون ته

جونگ مین:نه مثل اینکه امروز اصلا حالت خوب نیست باشه بیا بریم

رفتم وایسم کنار میزه بچه ها و جونگ مینو که از من جلوتر را می رفت صدا کردم:هی جونگ مینی یه لحظه بیا اینجا ببین اینا رو می شناسی برای من که خیلی اشنان!

جونگ مین:واقعا؟بزار ببینم!هی وایسا ببینم این چه قدر شبیه هیونگ اینم کیو هی اینا.........

من:به اعصاب خودت مسلط باشیا فقط اینا پیجوندت

جونگ مین:دارم براتون حیف که الان بیرون اگه خونه بودیم!

من:تازه یه سری کارای دیگه کردن

یونا:وووووووی!ائع خبیث می شود هیونگ قربون دستت اون نزدیک نشستی برو بیارش بگیره بشینه اینجا الانه که  ..................

هیون:خیله خوب توهم بیا بشین انجا با ما غذا بخورید!

جونگ مین:حالا قراره کی مانیه این غذاها رو بده؟

ائع:میزبان امشب یه فرد استثنایه!

هانی:بله و کسی نیست جزدوست پسرعزیزم!

جونگ مین:اهه که این طور ولی ائع تو از کجا می دونستی؟

الن:هه هه و هم اکنون ائع خیت می شود!

ائع:خوب می دونی جونگ مین من

جونگ مین:پس تو هم با اینا هم دستی؟

من:نه می دونی...........

بالاخره شام خردیم بعد از شام همه رفته بودیم نزدیک دریاچه وقدم می زدیم اما جونگ مین با هممون قهر کرده بود!(اوخی!بچم)

 

 

قسمت بعدی:

جونگ مینی ببخشید دیگه بابا منم یهو فهمیدم باور کن!قبول نمی کنی ؟می خوای جان هیونگ قسم بخورم!(چه من پروئم!)

 

 

تولدت مبارک!تولدت مبارک

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در پنج شنبه 19 مرداد 1391برچسب:,ساعت 21:54 توسط kiana| |


Power By: LoxBlog.Com